نويسنده: مهدي مهريزي

 
انسان‌هاي بزرگ، به جهت بسط وجودي، عرصه‌هاي زندگي شان بسيار متنوع و گسترده است. اينان، به سبب احاطه‌ي علمي بر زواياي تاريک و ناپيداي انسان و جهان، انديشه‌اي سرآمد دارند. بالندگي انديشه و نوع رفتار و کردارشان، گاه در مواجهه‌ي نخست و يا براي انسان‌هاي بسيط، پرسش‌ها و ابهاماتي را مي‌آفريند. (1)
کاوش در انديشه، و غور و بررسي در رفتار چنين نخبگاني، آدمي را به اصول و محکماتي مي‌رساند که به سان نخي دانه‌هاي پراکنده‌ي تسبيح را به هم پيوند مي‌دهند. بدين ترتيب، تشتت و ناهماهنگي بَدوي مرتفع مي‌شود و مجموعه‌اي موزون، رُخ مي‌نمايد.
پس مي‌توان نتيجه گرفت که شناخت انسان‌هاي بزرگ و بلند انديشه و نيک رفتار، در گرو آن است که اصول و محکمات انديشه و زندگي شان کشف گردد و در پرتو آن، به تفسير و تبيين مجموعه سخن، فکر و رفتارشان اهتمام گردد. البته روشن است که اين ضرورت، زاييده محدود بودن ظرفيت‌هاي فهم آدميان و متفاوت بودن ميزان درک و شعور انسان‌هاست. از اين رو، اين پرسش‌ها براي همتايان انسان‌هاي بزرگ، مطرح نيست و هر چه از رأس مخروط نخبگان به قاعده‌ي طبقات اجتماعي فرود آييم، مشکل و دشواري بيشتر است. چنان که هر چه انديشه، بالنده تر باشد و فاصله‌ها افزون تر، از دشواري نمود بيشتري دارد.
بر پايه همين نکته، فهم قرآن، ديرياب است و همين نکته در فهم انديشه و رفتار پيامبراني چون: حضرت خضر، نوح، ابراهيم و... بايد منظور گردد.
گفتني است اين قاعده، چنان که در فهم انديشه‌هاي بلند غير مادي و فراتر از حصارهاي مکاني و زماني ساري است، در فهم رفتارها و کردارهاي اجتماعي هم مي‌بايد به کار گرفته شود؛ يعني استخراج و تدوين محکماتِ انديشه و رفتار انسان‌هاي بزرگ، رمزِ دستيابي به فهم درست شخصيت و زندگي آنان است.
بر پايه‌ي اين قاعده، شناخت امام علي (عليه السلام) و وارد شدن به دنياهاي بزرگِ انديشه و رفتار او، کشف اصول و محکمات انديشه و سيره اش را مي‌طلبد و بدون آن، دستيابي به نظامي موزون، ناممکن و يا دشوار است.
اين گفتار، تلاش مي‌کند قواعد فهم سيره‌ي سياسي امام علي (عليه السلام) را تا اندازه‌اي بنماياند ... و البته اين، بخشي از آن کار بزرگ است.
پيش از آن، لازم مي‌بينم که براي نشان دادن اهميت و اولويت اين قاعده، به پاره‌اي از پرسش‌ها و ابهام‌ها در زندگي و سيره‌ي سياسي امام علي (عليه السلام) اشاره شود.

1. سکوت امام علي

پس از رحلت رسول خدا، اميرمؤمنان، زماني طولاني سکوت کرد و از جريان‌هاي سياسي - اجتماعي جامعه‌ي اسلامي کناره گرفت. اين سکوت و کناره گيري، براي برخي پرسش آفرين و ابهام زاست. بدين معنا که مي‌پرسند: چگونه امام (عليه السلام) با کناره گيري خود، شاهد بروز انحراف در جامعه بود و با آن، ستيز نمي‌کرد؟

2. تدبير سياسي

ابن ابي الحديد، در اين باره مي‌گويد:
واعلم أنّ قوماً ممن لم يعرف حقيقة فضل أميرالمؤمنين (عليه السلام)، زعموا أنّ عمر کان أسوس منه، و إن کان هو أعلم من عمر، و صرح الرئيس أبوعلي سينا بذلک في الشفا في الحکمة، و کان شيخنا أبوالحسين يميل إلي هذا، و قد عرض به في کتاب الغرر، ثم زعم أعداؤه و مباغضوه أن معاوية کان أسوس منه و أصح تدبيراً، و قد سبق لنا بحث قديم في هذا الکتاب في بيان حسن سياسة أميرالمؤمنين (عليه السلام) و صحة تدبيره. (2)
بدان که گروهي از آنان که کُنهِ فضيلت اميرمؤمنان را نشناخته‌اند، گمان برده‌اند که عُمر از او سياستمدارتر بود، گرچه وي از عمر داناتر بود. ابن سينا در بخش حکمت از کتاب الشفاء بدين امر، تصريح کرده است. استاد ما ابوالحسين نيز بدين مطلب گرايش داشت و آن را در کتاب الغرر آورده است. سپس گروهي از دشمنان و کينه توزان امام علي (عليه السلام)، گمان بردند که معاويه از او سياستمدارتر و تدبيرش درست تر بود!
ما پيش از اين، در همين کتاب شرح نهج البلاغة، از سياست نيکو و تدبير درست امام علي (عليه السلام) سخن رانديم.
شهيد سيد محمد باقر صدر، اين مطلب را با اين پرسش‌ها مطرح کرده است:
لماذا لم يرتض الإمام بانصاف الحلول أو بشيء من المساومة؟ لماذا لم يسکت؟ لماذا لم يُمضِ ولو بصورة مؤقتة الجهاز الفاسد الذي ترکه و خلفه عثمان بعد موته؟
لماذا لم يُمضِ الجهاز حتي إذا أطاعه هذا الجهاز و أسلم له القيادة بعد ذلک يستطيع أن يمارس بشکل أقوي و أعنف عملية التصفية؟ (3)
چرا امام به پاره‌اي از راه حل‌هاي منصفانه و چانه زني‌ها تن در نداد؟ چرا سکوت نکرد؟ چرا به صورت موقت، دستگاه فاسد باقي مانده از زمان عثمان را نپذيرفت؟ چرا دستگاه فاسد را تأييد نکرد، تا هنگامي که در برابر او تسليم شدند، بتواند با نيرومندي و قاطعيت، آن را بپالايد؟
و نيز گفته شده:
يظن أن بعض المواقف السياسية للامام هي دليل عدم تأهله السياسي و عدم کفاءته في هذا المجال، و يزعم أن علياً رجل حرب و شجاعة، و ليس رجل سياسة.
من المواضع التي تغزي هؤلاء بهذا الوهم بعض مواقف الإمام قبل بلوغه السلطة، مثل موقفه في عمل الشوري السُداسية التي انتجبها عمر لتعيين الخليفة من بعده، و عدد آخر من موافقه السياسة بعد تسلمه الحکم، کعزله معاوية بداية خلافته. (4)
برخي گمان برده‌اند که پاره‌اي از موضعگيري‌هاي سياسي امام علي (عليه السلام)، نشانه‌ي ناتواني سياسي و کفايت نداشتن اوست، و گمان برده‌اند او (تنها) مرد جنگ و دلاوري است، نه مردِ سياست. از موضعگيري‌هايي که آنان را به اين توهّم واداشته، برخي عملکردهاي او پيش از رسيدن به قدرت است، مانند موضعگيري او در شوراي شش نفره‌اي که عمر براي تعيين خليفه معين کرده بود، و برخي از موضعگيري‌هاي سياسي او پس از به قدرت رسيدن، مانند کنار گذاردن معاويه در آغاز خلافت.

3. نصب کارگزاران خائن و نالايق

در ميان کارگزاران امام علي (عليه السلام)، افرادي چون: زياد به ابيه، منذر بن جارود و نعمان بن عجلان به چشم مي‌خورند که خيانت پيشه بودند، و نيز افرادي هستند که از تجربه‌ي کافي برخوردار نبودند، چون: عبيدالله بن عباس و ابو ايوب. و اين همه، با تأکيدهاي امام علي (عليه السلام) بر به کار گرفتن کارگزاران صالح و با تجربه، سازگار نيست.

4. عزل کارگزاران صالح

امام علي (عليه السلام)، ابوالأسود دُئلي را که از ياران ديرين و با سابقه اش بود، از منصب قضاوت عزل مي‌کند، به گونه‌اي که براي خود ابوالأسود نيز سؤال برانگيز است:
إن أميرالمؤمنين ولي إبا الأسود الدؤلي القضاء، ثم عزله. فقال له: لم عزلتني و ما جنيت و ما خنت؟ (5)
اميرمؤمنان، ابوالأسود را به منصب قضاوت گماشت. سپس او را عزل کرد. ابوالأسود پرسيد: چرا مرا عزل کردي، با اين که نه جنايت کردم و نه خيانت؟
چنان که کنار گذاردن قيس بن سعد و جايگزيني محمد بن ابي بکر نيز براي پاره‌اي در پرده ابهام است؛ چرا که سعد را به عنوان انساني با هوش سياسي بالا و وفادار به علي (عليه السلام) مي‌شناسند و محمد بن ابي بکر، جواني بود که تازه به عرصه‌اي سياست گام مي‌گذارد. (6)
***
اينک پس از طرح پاره‌اي از پرسش‌ها و ابهام‌ها در سيره سياسي امام علي (عليه السلام)، به بررسي شرايط و قواعد فهم آن، رو مي‌کنيم و در اين مسير، به چهار موضوع مي‌پردازيم:

يک. توجه به ظرفيت‌هاي موجود جامعه

هيچ گاه نمي‌توان فعل انسان‌ها را جدا از واقعيت‌هاي عيني جامعه تجزيه و تحليل کرد و به ارزيابي آن اقدام کرد؛ وگرنه دچار ذهنگرايي و وهم در سنجش خواهيم شد. گرچه نبايد يکسره از واقعيت تبعيت کرد و آن را مبناي تصميم گيري و رفتار قرار داد؛ اما نمي‌توان به تمامي هم از آن، چشم فروبست و بدان بي توجه بود. از اين رو، رفتارها و تصميم گيري‌هاي فردي و جمعي انسان‌ها را بايد در ظرف وقوع تاريخيشان تحليل کرد. کشف و شناخت اين ظرف‌ها و ظرفيت‌ها، هر چه به گذشته برگردد، دشوارتر است چرا که بايد بر اسناد و متون تاريخي اعتماد کرد و بر پايه آنها سخن گفت. درستي اين متون و کافي بودنشان براي نشان دادن واقعيت‌ها، هميشه با پرسش و ابهام مواجه است، ليک از آنچه موجود است، نبايد چشم پوشيد.
حال اگر بخواهيم رفتار سياسي شخصيت‌هاي بزرگي چون اميرمؤمنان را تحليل کنيم و به پرسش‌ها پاسخ دهيم، اين قاعده را بايد منظور داريم. براي مثال، آيا در روزگاري که علي (عليه السلام) زياد بن ابيه را به کار گرفت، شايستگان ديگري شناخته شده بودند و او از آنها صرف نظر کرد؟
يا آن که شمار مديران لايق و کاردان و ناصح و يک رنگ، هميشه ‌اندک است و بايد از ميان نيروهاي موجود، آن را که آسيب و زيانش کم تر است، برگزيد.
براساس همين قاعده، برخي نويسندگان، به کار گرفتن امثال زياد و ابيه را چنين پاسخ گفته‌اند:
و يبغي الالتفات إلي أن الإمام (عليه السلام) کان يواجه حقائق لاتُنکر کغيره من الحکام.و بالنظر إلي ضرورة إارة المجتمع و استثمار مختلف الطاقات و بالنظر إلي معاناة الإمام (عليه السلام) من قلة الأنصار المخلصين، فلابدٌ له من تولية زياد و إضرابه، بيد أنه (عليه السلام) کان يقرن ذلک بالإشراف و التحذير، و يراقب الأوضاع بدقة. (7)
و بايد توجه داشت که امام علي (عليه السلام) مانند ديگر حکمرانان، با واقعيت‌هاي انکار ناپذيري روبه رو بود و با توجه به ضرورت اداره جامعه و به کار گرفتن همه توانمندي‌ها، و با توجه به کمي ياران مخلص، به ناچار مي‌بايد زياد و افرادي مانند او را به کار مي‌گرفت، در حالي که هميشه بر آنان اشراف داشت و اوضاع را به دقت مراقبت مي‌کرد.
نيز در همان جا آمده است که به کار گماردن زياد را عبدالله بن عباس به امام (عليه السلام) پيشنهاد کرد و جارية بن قُدامه نيز او را تأييد کرد. البته زياد در کارش ورزيده بود، ليکن تعهد ديني نداشت.
به تأخير انداختن پاره‌اي از اصلاحات فرهنگي را نيز مي‌توان به اين امر، گره زد. سخن امام علي (عليه السلام) در اين باره چنين است:
لو قد استوت قدماي من هذه المداحض لغيرت أشياء. (8)
اگر گام‌هايم در اين بحران‌ها ثابت گردد، اموري را دگرگون خواهم ساخت.
ابن ابي الحديد در شرح اين سخن حضرت مي‌گويد:
و إنما کان يمنعه من تغير أحکام من تقدمه، اشتغاله بحرب البغاة و الخوارج، و إلي ذلک يشير بلمداحض التي يؤمل استواء قدميه منها، و لهذا قال لقضاته: «اقضوا کما کنتم تقضون، حتي يکون للناس جماعة». (9)
همانا گرفتاري جنگ با سرکشان و خوارج، او را از دگرگون ساختن فرمان‌هاي پيشينيان باز مي‌داشت، او بدين نکته با واژه «مداحض» اشاره دارد، آن جا که استوار شدن گام‌هايش را آرزو مي‌کند و بدين جهت به قُضات خود فرمود: «مانند گذشته داوري کنيد، تا اجتماع مسلمانان فراهم آيد».
و نيز در جاي ديگر فرمود:
ولو حملت الناس علي ترکها و حولتها إلي مواضعها و إلي ما کانت في عهد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) لتفرق عني جندي، حتي أبقي وحدي أو قليل من شيعتي. (10)
اگر مردم را بر ترک اين امور (پاره‌اي از احکام و دستورهاي ديني) وادارم و آنها را به جاي خود و به وضعيت زمان رسول خدا باز گردانم، سپاه از اطرافم پراکنده مي‌شوند و من تنها خواهم ماند، يا با اندکي از پيروان.

دو. آمادگي‌ها و مطالبات مردم در حکومت‌هاي پس از شورش و انقلاب

اگر حکومتي پس از شورش و انقلاب مردم روي کار آيد، توقع و خواسته‌هاي جامعه از آن، بسيار بيشتر از حکومت‌هاي دوران آرامش است؛ چرا که شورش، بر پايه نارضايتي‌ها شکل مي‌گيرد و در صورتي سر بر مي‌آورد که تاب تحمل عمومي سر آمده باشد. از سوي ديگر، در شرايط انقلابي، توان و آمادگي مردم براي تحمل سختي‌ها نيز بيشتر است و بسياري از دگرگوني‌ها را در آن شرايط، مي‌پذيرند که در شرايط عادي پذيرش آنها دشوار است.
از اين رو، حاکم، از يک سو بايد بيشترين بهره‌ي سالم و سودمند را از اين تحمل و توان عمومي بِبرَد و از ديگر سو، به مطالبات عاطفي و حقوقي بسيار آنان، پاسخ دهد و بسا اوقات مي‌بايد از پاره‌اي از حقوق حکومت، صرف نظر کند و يا آن که پاره‌اي سخت گيري‌ها را معمول دارد.
شهيد صدر، در پاسخ به اين که چرا امام علي (عليه السلام) نخست معاويه را ابقا نکرد تا دولتش مستقر گردد و سپس او را کنار گذارد، مي‌نويسد:
لابد من الالتفات أيضاً إلي أن أميرالمؤمنين (عليه السلام) جاء في أعقاب ثورة، و لم يجئ في حالة اعتيادية. و معني ذلک أن البقية الباقية من العواطف الاسلامية، کل هذه العواطف تجمعت، ثم ضغطت، ثم انفجرت في لحظة ارتفاع و ماذا ينتظر القائد الرساي غير لحظة ارتفاع في حياة اُمة، لکي يستطيع أن يستثمر هذه اللحظة في سبيل إعادة إلي مسيرها الطبيعي.
کان لابد للامام أن يستثمر لحظة الارتفاع الثورية هذه، لأن المزاج النفسي و الروحي و قتئذ لشوعب العالم الاسلامي، لم يکن ذاک المزاج الاعتيادي الهادي الساکن حسب مخطط تدريجي ...
لو أن الإمام علي (عليه السلام) أبقي الباطل مؤقتاً و أمضي التصرفات الکيفية التي قام بها الحکام من قبل، لو أنه سکت عن معاوية و سکت عن أحزاب أخري مشابهة لمعاوية بن أبي سفيان، إذن لهدأت العاصفة و لانکمش هذا التيار العاطفي النفسي. (11)
بايد توجه داشت که امام علي (عليه السلام) پس از يک انقلاب، روي کار آمد و نه در شرايطي عادي. معناي اين سخن آن است که باقي مانده‌ي عاطفه و احساسات ديني جامعه جمع شد و به غليان آمد و در يک لحظه منفجر شد و پيشواي متعهد، جز چنين لحظه‌اي را آرزو نمي‌کند: لحظه‌ي انفجار در زندگي امت، تا از آن بهره بَرَد و امت را به سير طبيعي بازگرداند. امام، ناگزير بود از چنين وقتي بهره بَرَد؛ چرا که آمادگي روحي و رواني مردمان دنياي اسلام، آمادگي شرايط سکون و عادي و براساس يک برنامه تدريجي نيست.
اگر امام، باطل را به صورت موقت باقي مي‌گذارد و دخل و تصرف حاکمان پيشين را امضا مي‌کرد و در برابر معاويه و ساير حزب‌ها سکوت مي‌کرد، توفان برخاسته، فروکش مي‌کرد و آن آمادگي عاطفي و روحي از ميان رخت بر مي‌بست.

سه. همبستگي و وحدت جامعه اسلامي

امام علي (عليه السلام) چه در دوران سکوت و چه در دوران خلافت، همبستگي جامعه‌ي اسلامي و جلوگيري از فروپاشي آن را يکي از اهداف اساسي خود بر مي‌شمارد و بارها بر آن، تأکيد مي‌کند. درباره‌ي دوران سکوت، سخنان بسيار از وي نقل شده است، مانند:
فرأيت أن الصبر علي‌هاتي أجحي فصبرت و في العين قذي و في الحق شجي. (12)
ديدم صبر بر چنين حالت طاقت فرسايي عاقلانه تر است. پس صبر کردم، در حالي که خاري در چشم و استخواني در گلو داشتم.
ابن ابي الحديد، از عبدالله بن جُناده از امام علي (عليه السلام) نقل مي‌کند که:
و أيم الله لولا مخافة الفرقة بين المسلمين و أن يعود الکفر و يبور الدين، لَکُنّا علي غير ما کنا لهم عليه. (13)
به خدا سوگند، اگر بيم وقوع تفرقه در ميان مسلمانان و بازگشت کفر و تباهي دين نبود، رفتار ما با آنان، طور ديگر بود.
و نيز کلبي از علي (عليه السلام) نقل مي‌کند که پيش از عزيمت به سوي بصره، در يک سخنراني، حادثه‌ي تلخ سکوت پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را چنين شرح مي‌کرد:
فرأيت أن الصبر علي ذلک أفضل من تفريق کلمة المسلمين و سفک دمائهم، و الناس حديثو عهد بالاسلام، والدين يمخض مخض الوطب، يفسده أدني وهن و يعکسه أقل خلق. (14)
ديدم صبر، از تفرقه ميان مسلمانان و ريختن خونشان بهتر است. مردم، تازه مسلمانان‌اند و دين، مانند مشکي است که تکان داده مي‌شود؛ کوچک ترين سستي‌اي آن را تباه مي‌کند و کوچک ترين فردي آن را وارونه مي‌سازد.
و نيز فرموده است:
قد علمتم أني أحق الناس بها من غيري، والله لأسلمن ما سلمت أمور المسلمين و لم يکن فيها جور إلا عَلَيَّ خاصّة. (15)
شما خود مي‌دانيد من از همه براي خلافت شايسته ترم. به خدا سوگند، مادام که کار مسلمانان رو به راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد، مخالفتي نخواهم کرد.
پس از به دست گرفتن حکومت نيز همبستگي و اجتماع مسلمانان برايش يک اصل بود. وي شُريح را بر مسند قضاوت ابقا کرد تا اجتماع مسلمانان، شکل گيرد. بر اين اساس، به او مي‌فرمايد:
اقضِ بما کنت تقضي حتي يجتمع أمرالناس. (16)
همان گونه که (پيش از اين) داوري مي‌کردي، داوري کن، تا امور مردم سامان گيرد.
و نيز علت عدم پافشاري خود را بر پاره‌اي تغييرات فرهنگي، جلوگيري از تفرقه و شورش معرفي مي‌کند:
و لقد خفت أن يثوروا في ناحية جانب عسکري ما لقيت من هذه الأمة من الفرقة. (17)
ترسيدم در گوشه‌اي از سپاه، شورشي برخيزد. اين گونه تفرقه را در ميان امت، شاهد بوده ام.
و در پاسخ ابوموسي در مسئله‌ي حَکميت مي‌نويسد:
و ليس رجل -فاعلم- أحرص علي جماعة اُمة محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و اُلفتها مني. (18)
بدان که هيچ کس بر اجتماع و الفت امت محمد، از من حريص تر نيست.

چهار. زنده کردن روح دين و سنت پيامبر

ترديدي نيست که در پس احکام شرعي و قوانين و مقررات، اهداف و مقاصدي نهفته است که جوهر و جان شريعت به شمار مي‌روند و تمامي احکام و قالب‌هاي ظاهري، براي حفظ سلامت و جلوگيري از آسيب پذيري آنهاست.
از سوي ديگر، احکام و قوانين، به جهت محسوس بودنشان زودتر مقبول نظر قرار مي‌گيرند و توده‌ها به آنها انس مي‌گيرند، و چه بسا که درگير و دار پرداختن به اين ظواهر، جوهر و هدف، به فراموشي سپرده شود. بر همين پايه است که يادآوري اين اهداف، يکي از برنامه‌هاي پيشوايان ديني و کتب آسماني است.
مي توان گفت که: عبوديت خدا، عدالت، صداقت و يک رنگي، و احترام به حقوق و کرامت انساني، چهار هدف برتر اديان آسماني در عرصه‌هاي روابط انساني و ارتباط انسان‌ها با خداوند است.
جامعه‌ي اسلامي پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، در اين چهار عرصه، آسيب‌هاي فراوان ديد. جاي بندگي خدا را شرک و پيروي غير خدا گرفت؛ ستم و ستمگري و تبعيض‌هاي ناروا بر کرسي عدالت نشست؛ حيله و نيرنگ و دورويي و دغل، جاي صداقت را گرفت؛ و رعايت حقوق انسان‌ها و احترام به کرامت انساني جايش را به تحقير و به خواب فرو بردن انسان‌ها سپرد.
امام علي (عليه السلام) در دوران کوتاه حکومتش، بر اين همّت گماشت که چهره و روح دين را آن گونه که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از سوي خدا آورده بود و در جامعه‌ي صدر اسلام عينيت داشت، بازگرداند. اينک به نمونه‌هايي از اين راه کارها اشاره مي‌کنيم.

1. عدالتخواهي

سخنان امام علي و سيره اش در عدالتخواهي، شُهره‌ي همگان است. هنگامي که او را بر رعايت مساوات در تقسيم بيت المال سرزنش کردند، فرمود:
أ تأمروني أن أطلب النصر بالجور فيمن وُليت عليه؟! و الله لا أطور به ما سمر سمير و ما أم نجم في السماء نجماً. (19)
مرا فرمان مي‌دهيد تا پيروزي را با ستم بر شهروندان بجويم؟ به خدا که، نپذيرم تا جهان سرآيد، و ستاره‌اي در آسمان در پي ستاره‌اي برآيد.
و نيز فرمود:
به خدا سوگند، اگر شب را بر خارهاي بيابان به سر کنم و در بند شوم، برايم دوست داشتني تر است از آن که در روز رستاخيز، خدا و رسولش را ديدار کنم در حالي که ستم کننده بر بعضي بندگان بوده ام. (20)
و به محمد بن ابي بکر، هنگامي که او را فرماندار مصر مي‌کند، سفارش‌هايي دارد، از جمله:
و آس بينهم في اللحظة و النظرة. (21)
ميان آنان، درنگاه و توجه (نيز) به برابري رفتار کن.
وقتي عبيدالله بن حر جُعفي که به معاويه پيوسته و او را در صِفّين همراهي کرده است، براي حل مشکل خانوادگي خود به کوفه مي‌آيد و به علي (عليه السلام) مراجعه مي‌کند، حضرت به وي مي‌فرمايد: «دشمنان ما را ياري کرده‌اي و حالا بدين جا آمده اي؟!». عبيدالله مي‌پرسد: «آيا اين امر، تو را از عدالت باز مي‌دارد؟». مي‌فرمايد: «نه». (22)
و اين همه در شرايطي بود که بيست و پنج سال پس از رحلت پيامبر، جامعه‌ي اسلامي شاهد انواع بي عدالتي‌ها بود و تلخي تبعيض و ستم را با تمام وجود، چشيده بود: گاه برتري دادن عرب بر غير عرب، و گاه صحابيان بر غير صحابيان، و گاه امويان بر ديگر تيره‌هاي عرب و...
امام علي (عليه السلام) احياي اين اصل ديني (برابري) را جزو ارزش‌هايي مي‌شمارد که از آنها عدول نخواهد کرد و وقتي طلحه و زبير بر اين تساوي خُرده مي‌گيرند، مي‌فرمايد:
و أما القسم و الأسوة، فإن ذلک أمر لم أحکم فيه بادي بدء. قد وجدت أنا و أنتما رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يحکم بذلک، و کتاب الله ناطق به. (23)
و اما تقسيم و برابري، اين امري است که براي اولين بار، من بدان فرمان ندادم، بلکه من و شما ديديم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بدان فرمان مي‌داد و کتاب خدا، گوياي آن است.

2. صداقت و يک رنگي

يکي ديگر از اصولي که امام علي (عليه السلام) بر احياي آنها همّت گماشت، يک رنگي و راستي بود. نخست، خود، سوگند مي‌خورد که دروغ نگفته است:
والله ما کتمت و شمة و لا کذبت کذبة. (24)
به خدا سوگند کلمه‌اي را پنهان نکردم و دروغي نگفتم.
و در سياست و مديريت نيز به شدّت از نيرنگ و حيله باز مي‌دارد و مي‌گويد:
يا أيها الناس! لولا کراهية الغدر، کنت من أدهي الناس. (25)
اي مردم! اگر نبود زشتي نيرنگ، من از سياستبازترين مردمان بودم.
و تفاوت خود را با معاويه در اين مي‌داند که معاويه نيرنگ مي‌کند؛ اما او از نيرنگ، دوري مي‌جويد. (26)
و به مالک اشتر، چنين سفارش مي‌کند:
اگر با دشمنت پيماني بستي، بدان وفا کن و با امانت پيشگي بدان بنگر...؛ چرا که مردم به هيچ يک از فريضه‌ها به اندازه‌ي احترام به پيمان‌ها اهتمام ندارند. (27)
اگر گزارش شده که علي (عليه السلام) در نبردها خدعه مي‌کرد، به معناي نيرنگ و شکستن پيمان‌ها نيست؛ بلکه گونه‌اي استفاده از جنگ رواني است. مثلاً در نبرد صِفّين، سوگند مي‌خورَد که معاويه را خواهم کشت و اين سخن را بلند بر زبان مي‌آورد و آن گاه، آهسته مي‌گويد: «إن شاء الله!». (28) اين رفتار، هيچ گونه نيرنگي به همراه ندارد.
به نظر مي‌رسد که «خدعه در نبرد» نيز به معناي پيمان شکني و خلاف قراردادها عمل کردن نيست؛ بلکه دقت در برنامه ريزي و زيرکي و باهوشي و نوعي جنگ رواني با دشمن است؛ وگرنه، صداقت و يک رنگي، اصلي برجسته در تعاليم اسلام و نظام زندگي است که استثنا بر نمي‌دارد و علي (عليه السلام)، اهتمام داشت که آن را احيا کند و شايد به همين جهت، از عزل معاويه در آغاز کار، صرف نظر نکرد.

3. احترام به حقوق و کرامت‌هاي انساني

در مکتب سياسي امام علي (عليه السلام)، انسان‌ها يا برادر ديني‌اند و يا همتاي انساني (29) و از اين رو، داراي کرامت و شخصيت‌اند و حقوقي دارند که بايد نزد همگان، محترم شمرده شود.
انسان‌ها نبايد تحقير شوند؛ نبايد در جهالت و بي خبري بمانند؛ نبايد بر آنها فخر فروخته شود و با ادبيات ارباب و رعيتي با آنان رفتار شود که اين همه، با کرامت انسان، ناسازگار است. از اين رو، حضرت، مردم را نهي کرد که وقتي زمامدار سواره است، آنان در اطرافش پياده حرکت کنند. (30) از همين رو، ابوالأسد (آن مرد شايسته و صالح) را از قضاوت عزل کرد؛ چرا که به هنگام دادرسي صدايش را بر روي يکي از طرفين دعوا بلند کرده بود. (31)
علي (عليه السلام) حکومت را بدان سبب مي‌خواهد که حقي را به پا دارد و يا باطلي را دفع کند. (32) از همين رو، از آغازگري جنگ، منع مي‌کند و به شنيدن سخن دشمن در نبرد سفارش مي‌کند. (33) و نيز فرمان مي‌دهد که جنگ در وقت عصر آغاز شود که تاريکي، زودتر فرا رسد و دست از جنگ بردارند. (34) بر همين اساس، نمي‌خواهد خواري انسان‌ها را ببيند و به سائل مي‌گويد خواسته ش را بنويسد تا شرم گفتن را بر چهره اش نبيند. (35)
بر همين پايه، بر مي‌آشوبد که نصرانيِ کهن سال نابينايي در جامعه‌ي اسلامي تکدي کند و بيت المال، او را کفايت نکند. (36)
براي حفظ کرامت انساني به هنگام اجراي حدود مي‌گفت همگان «مُتلثّم (صورت بسته)» حاضر شوند، تا وقتي که اعلام مي‌کند هر کس خودش اين جرم را
مرتکب شده برگردد، ديگر مجرمان شناخته نشوند. (37) بر همين اساس، پيش از ارتکاب جرم، مجازات نمي‌کرد و ابن ملجم را نيز دربند نمي‌کند. (38) به همين ترتيب، به طلحه و زبير اجازه مي‌دهد که به مکه سفر کنند، به صرف اين که سوگند بر زبان آوردند که مي‌خواهند براي زيارت بروند و نه توطئه. (39)
و بر همين اساس مي‌فرمود:
و لست أري أن أجبر أحداً علي عمل يکرهه. (40)
روا نمي‌بينم کسي را مجبور کنم بر کاري که خوش نمي‌دارد.
و نيز مي‌فرمود:
ولا تکلّموني کما تُکلَّمُ به الجبابرة.... (41)
با من، آن سان که با جباران و ستمگران سخن مي‌گويند، سخن نگوييد. القاب پُر طنطنه برايم به کار نبريد. آن ملاحظه کاري‌ها و موافقت‌ها مصلحتي که در برابر مستبدان اظهار مي‌داريد، در برابر من اظهار مداريد. (42)

پي‌نوشت‌ها:

1. اين مقاله، پيش از اين، در فصل نامه‌ي علوم حديث (ش 18 / ويژه‌ي امام علي (عليه السلام)) منتشر شده است.
2. شرح نهج البلاغة، ج 10، ص 212.
3. أهل البيت تنوع أدوار و وحدة هدف، دارالتعارف، بيروت، 1410 هـ. 1990 م، ص 19.
4. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 51.
5. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 137-138.
6. همان، ص 256.
7. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 138 و ج 12، ص 267.
8. نهج البلاغة، حکمت 272.
9. شرح نهج البلاغة، ج 19، ص 161.
10. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 123.
11. أهل البيت تنوع أدوار و وحدة هدف، ص 10-11.
12. نهج البلاغة، خطبه 3.
13. شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 307.
14. شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 308.
15. نهج البلاغة، خطبه‌ي 72.
16. الغارات، ج 1، ص 123.
17. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 123.
18. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 245.
19. نهج البلاغة، خطبه‌ي 126.
20. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 227.
21. همان، ص 226.
22. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 229-230.
23. همان، ص 112.
24. همان، ص 115.
25. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 127.
26. همان.
27. نهج البلاغة، نامه‌ي 53.
28. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 303.
29. نهج البلاغة، نامه‌ي 53: «إما أخٌ لک في الدين أو نظير لک في الخلق».
30. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 4، ص 163.
31. همان، ص 256.
32. همان، ص 129، ح 1358.
33. همان، ص 306، ح 1789.
34. همان، ص 310، ح 1798.
35. همان، ص 244، ح 1635.
36. همان، ص 204، ح 1527.
37. وسائل الشيعة، ج 28، ص 53، ح 1 و ص 55، ح 4.
38. موسوعة الامام علي بن أبي طالب (عليه السلام)، ج 7، ص 207، ح 2906.
39. الجمل، ص 166-167.
40. أنساب الاشراف، ج 2، ص 162؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 203.
41. نهج البلاغة، خطبه‌ي 216.
42. سيري در نهج البلاغه، ص 126.

منبع مقاله :
مهريزي، مهدي؛ (1381)، حديث پژوهي (جلد اول)، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.